داستان تحویل من
به رؤیاهایت باور داشته باش.....
شرایط سخت و طاقت فرسا، شروع تحول زندگی من بود. پس از سالها زندگی در شرایط ناخواسته، مصمّم شدم تا همه چیز را تغییر دهم:
شهری که سالها در آن زندگی کرده بودم;
روابط و دوستانی که مهمترین سرگرمی هر روز زندگیام یا بهتر است بگویم «زنجیرهایی برای نگه داشته شدن در همان شرایط قبلی» بودند;
و حتی شغلی که تصور میکردم تنها کاری است که انجامش را بلدم، در حالیکه نشانهها به وضوح خبر میداد که، این پنیر فاسد شده و این آب باریکه در حال مسدود شدن است؛
و مهم تر از همه باورهایی کهنه و محدودکنندهای که، منشأ همهی این ناخواستهها بودند.
آن روزها بلد نبودم فکر خدا را با این وضوح بخوانم. اما داستان تحوّل من با مشاهده زندگی افرادی شروع شد که، در همان شهر و اوضاع اقتصادی همان کشور زندگی میکردند و با اینکه استعداد و تواناییای بیشتر از من نداشتند، اما به خاطر باورهای متفاوت، زندگی روی خوش و پربرکت خودش را به آنها نشان میداد. همهی عمر رویای چنین تجربهای از زندگی را داشتم. سالهای متوالی، عید هر سال به خودم میگفتم:
«عید سال بعد، دیگر مشکلات مالی امسال را ندارم و میتوانم هدایایی ارزندهای برای عزیزانم بخرم»
دیدن این آدمها که آرزوهای من، واقعیت زندگی آنها بود، ایمانی را در دلم زنده کرد تا، شرایط ناخواسته را به عنوان واقعیت زندگیام یا سرنوشت غیر قابل تغییرم نپذیرم و مصمّم شوم تا رؤیای زندگی در آزادی مالی و زمانی و مکانی، را تبدیل به واقعیت زندگیام نمایم.
شروع تغییر و محکم برداشتنِ اولین قدمی که بارها به تأخیر افتاده بود، کاری دشوار بود. مخصوصاً برای من که فقط یک راننده تاکسی بودم و ذهنم مملو از باورهای محدودکننده و فقر آلودی بود که، اجازه دیدن فراوانی نعمت و ثروت را به من نمیداد؛
و مهمتر از همه، ذهنم به گونهای با آن باورهای محدودکننده برنامه نویسی شده بود که نمیتوانستم دلیل زندگی در شرایط ناخواسته را فقط و فقط باورهایم بدانم، نه پدرم، نه جامعه و نه هر عامل دیگری…
اگر شما هم اول راه هستی، خیلی خوب میتوانی درک کنی که:
در ابتدای مسیر، وقتی نتیجهای در دست نیست تا ایمانت را قویتر کند؛
وقتی افکار محدود کنندهام، مدام هزینههای آخر ماه را به خاطرت میآورد تا «تلاش برای باورهای قدرتمندکننده ساختن» را کاری بیهوده و وقت تلف کردن بدانی؛
در چنین لحظات سختی، جای خالیی یک مأمن امن و محیطی ایزوله مثل خانواده صمیمی عباسمنش به شدت احساس میشود تا راهنمایی راستین و هدایتگری مطمئن برای تقویت آن ایمانِ نوپا باشد:
تا بتوانم کنترل ورودیهای ذهنم و باورهای قدرتمندکننده ساختن را، مهمترین سرمایه زندگیام بدانم
تا وقتی به ناامیدی نزدیک میشوم و «ترسِ اگر جواب ندهد چه» در من رخنه میکند، اجرای قانون احساس خوب = اتفاقات خوب را در عمل به من بیاموزد و دوباره وجودم را تنظیم و ایمانم را برای ادامه، استوار سازد؛
تا توحید را به عنوان اصل و اساسی به یادم آورد که میگوید: تمام اتفاقات زندگیام بدون استثناء نتیجه باورهای خودم است و به این شکل، مچِ شرکهای خفیای را در وجودم را بگیرد که میخواهد «شانس و بدشانسی»، «وضعیت خانواده»، «شهر و کشوری که در آن به دنیا آمدهام» و… را عوامل تعیین کننده تجربههای زندگیام بداند؛
تا با “آرامش در پرتو آگاهی”، هماهنگی را، به درونم باز گرداند و یادآوری آگاهیهایی چون دوره جهانبینی توحیدی، کنترل ذهن را به من بیاموزد و آرامش را جایگزین نگرانیهایم، ایمان را جایگزین ترسهایم و توحید را جایگزین شرکهای مخفی در وجودم نماید؛
تا با آگاهیهایی اصل و خالص «روانشناسی ثروت ۱»، به یادم آورد که تمام داستان ثروت، فقط ساختن باورهای قدرتمندکننده و ثروتآفرینی است که ذهنم را ثروتمند میکند و برنامهای ثروتساز را جایگزین برنامهای نماید که در تمام این سالها ذهنم را برای فقر طراحی کرده بود و به این شیوه مرا به مسیر ایدهها و راهکارهای ثروتساز هدایت کند؛
تا با آگاهیهایی اصل و خالص «روانشناسی ثروت ۳»، به من این اطمینان را بدهد که، برای شروع کسب و کارم نیاز به سرمایه اولیه هنگفت ندارم، بلکه نیاز به باورهای ثروتآفرین و هنگفت دارم تا خودم را باور کنم و همان لحظه با همان امکاناتی که دارم، کسب و کارم را شروع کنم و به جای تلاش برای یک شبه پولدار شدن، قدم به قدم با تقویت باورهای قدرتمندکننده، ظرف وجودم را آماده دریافت ثروتهای بیشتری از طریق کسب و کارم نمایم.
آن روزها، راهنمایی مثل ۱۲ قدم نیاز داشتم تا بتوانم آرام آرام، مسیر تکاملیِ شناختنِ خودم و خواسته هایم و بدون عجله و با لذت، راهکارهای ایجاد تغییراتی را به من بیاموزد که لازمهی تحقق آن خواسته هاست.
همان آگاهیهایی که من یاد میدهد خداوند چگونه فکر میکند، چه قوانینی بر جهانش مقرر نموده و چگونه میتوانم با این قوانین هماهنگ شوم، کنترل زندگیام را در دست بگیرم و شرایط دلخواه را در زندگیام بسازم.
آن روزها راهنمایی مثل دوره کشف قوانین زندگی می توانست آگاهیهای فراموش شدهی قبل از تولد را به یادم آورد.
همان آگاهیهایی که هربار در قالب رؤیا و آرزوی در دلم زنده میشد، ترمزهای مخفی ذهنم و باورهای کهنه و محدود کننده ای که ذهنم را برنامه ریزی کرده بود، مجالی به بروز آنها نمیدانند.
اما راهنمای مثل دوره کشف قوانین، راهِ شناساییِ این ترمزها و از بین بردنشان را می توانست به من یاد بدهد و ذهنم را از نو با باورهای قدرتمندکننده برنامه ریزی کند.
بالاخره من راهش را پیدا کردم اما برایم سالها طول کشید تا از میان آنهمه تحقیقات و مطالعاتی که بخشی از آنها هدایت کننده و برخی به شدت گمراه کننده بودند، بتوانم توحید را به عنوان اصل و اساسی بشناسم که میگوید:
تمام اتفاقات زندگی ما بدون استثناء نتیجه باورهای خودمان است. سپس زمانی مفصل برای مطالعه قرآن خرج کردم.
به یاد دارم زمانی که پای مطالعه این کتاب شگفت انگیز (قرآن) مینشستم، زمان، مکان و هم چیز برایم به فراموشی سپرده میشد و فقط از پنجره اتاقم روشن شدن یا تاریک شدنِ آسمان را میدیدم…
زمان زیادی طول کشید، انرژی زیادی صرف شد، تعهد فراوانی به کار رفت و ایمانی پولادین با من همراه بود تا توانستم فکر خداوند را در قرآن بخوانم.
قرآن با تأیید این اصل، حجت را بر من تمام کرد. و مفهومی جدید و صحیح از سیستمی را در ذهنم ساخت، که خدا نامیدهایم. خداوند مرا هدایت کرد، قوانین این سیستم را به من شناساند و همانگونه که در ابتدای مسیر وعده داده بود، به خاطر ثباتم در این مسیر و تلاشم برای هماهنگی با اصل و اساس این سیستم(توحید)، بیش از آنچه که از او خواستهبودم، در قالب ثروت، روابطی عالی، دوستانی فوق العاده، سلامتی و نعمتی پس از نعمت دیگر به من بخشیده است.
شناخت و اجرای اصل و اساس جهان یعنی توحید، مرا به فراتر از آروزهایم رسانده است. اکنون در جایگاهی هستم که، میتوانم هر آنچه را که میخواهم را، داشته باشم. اما هرگز فراموش نکردم که در تمامِ این مسیرِ ، وجود مأمنی شگفت انگیز مثل خانواده صمیمی عباسمنش، میتوانست با ایمان و یقینی که در دلم زنده نگه میدارد، مسیر را برایم لذت بخشتر و تغییر را برایم آسان تر نماید.
برای همین، مانند پدری که به خاطر گذراندن کودکیاش در فقر و کمبود، به خاطر تمام آروزهایی که بر دلش مانده، تمام اسباب بازیهای که نخریده، تمام کیک تولدهایی که نخورده ، تمام هدایایی که نگرفته و تمام بازیهایی که تجربه نکرده است، میخواهد بهترینِ همهی اینها را برای فرزندش انجام دهد، تصمیم گرفتم تمام آنچه که در مسیر تغییرم جای خالیاش را احساس کردم را بسازم.
و به این شکل، خانواده صمیمی عباسمنش متولد شد تا همراه و راهنمایی باشد برای افرادی که، مثل من متعهد شدهاند تا رؤیاهایشان را باور کنند، حقیقت خداوند و قوانینش را باور کنند و برنامه نویس زندگی خودشان باشند.
من این خانواده صمیمی را بر پایه اشاعه توحید و یکتاپرستی بنا نهادهام تا همه ما که اینجا جمع شدهایم، همواره به یاد داشته باشیم که:
خداوند به عنوان سیستمی که این جهان را آفریده و هدایت میکند و تنها منبع قدرت و ثروت است، مقرر کرده تا زندگی ما در دست باورها و فرکانسهای خودمان باشد.
همه ما به یک اندازه به این منبع وصل هستیم اما به اندازهی ایمانمان به نیرو و هماهنگیمان با این سیستم بدون تغییر، به این منبع وصل میشویم و این اتصال را به شکل:
آزادی مالی و زمانی و مکانی به وسیله انجام شغل مورد علاقه، روابط عاشقانه، سلامتی و آرامش، وارد زندگیمان میکنیم.
تنها کار ما حساب کردن روی اتصال با این نیرو و هماهنگ شدن با قوانینش است.
این یعنی: ساختن باورهای هماهنگ با خواستهها. این الهیترین و معنوی ترین شیوه زندگی است. شیوه ای که کنترل آگاهانه اتفاقات زندگیمان را در دست مان میگذارد و با نشان دادن فراوانیاش، ما را از عجله دور میسازد و به ما آرامش میبخشد.
جهان در برابر این نوع نگاه فقط میتواند روی نیکویش را نشان دهد. پس نیکو زندگی میکنیم و جهان را جای بهتری برای زندگی میکنیم.